خاطره ای درباره یک شهید...
 
فدائیون
اخبار سیاسی_مسائل عقیدتی
جمعه 1 شهريور 1392برچسب:, :: 22:33 ::  نويسنده : محمد

 این خاطره مربوط به یک جوان سیزذه-چهارده ساله هست که سید جواد هاشمی که با او گفتگو داشته از زبان خودش نقل میکند:

با ماشین لب نهر ایستادم...یک پسری رو دیدم که سر آستین و پاچه ی شلوارش رو بالا زده و یه پوتین که انگار از پاش بزرگتر بود پاکرده و به شدت گریه میکرد...جلو رفتم و گفتم:سلام...سلام بچه بسیجی...

یکدفعه سرش رو بالا آورد و با صدای بلند گفت:چی میگی...؟؟؟

من گفتم چقدر عصبانی؟جواب سلام واجبه بچه بسیجی...

اون گفت:چی میخوای؟؟؟

گفتم میتونم بهت یه پوتین اندازه و لباس و شلوار نو بهت بدم...

بهم گفت:تو توی چه فکری هستی و من توی چه فکری ام؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!! تو نمیتونی برام کاری بکنی!!!!!!!!!!

گفتم مگه توی چه فکری هستی؟

گفت منم میخوام برم جلو..........فقط به فکر خودشونن..........منم میخوام شهید بشم.........

گفتم شاید فرمانده ها یه چیزهایی میدونن که نمیذارن.من نمیتونم توی این مورد کمکت کنم....

اون پسره هم گفت:من میدونستم تو نمیتونی برام کاری بکنی...

ازش اسمش رو پرسیدم. گفت حاج علی...!!!!!!

من خندم گرفت ولی اون با عصبانیت گفت : مگه چیه؟؟؟؟نمیدونی هرکی میاد اینجا حاجی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

اون هم ازم اسمم رو پرسید . منم گفتم سید جواد.

اون با تعجب پرسید : مگه تو سیدی؟؟؟؟؟؟؟

گفتم آره و رفتم...

یکدفعه بلند شد و گفت صبر کن.اگه میدونستم سیدی حداقل به احترام مادرت زهرا(س) جواب سلامت رو میدادم...شرمنده

گفتم اشکالی نداره...آروم نزدیک شد و بهم گفت سید یه چیزی ازت بخوام برام انجام میدی؟

گفتم خب اگه بتونم آره...

گفت پس به پهلوی مادرت زهرا قسم بخور که انجام میدی...!!!

بهش گفتم تا نگی چه کاری قسم نمیخورم.شاید نتونستم انجامش بدم.اونوقت قسمم دروغ میشه...

گفت فقط یه دعاست... منم گفتم که دعا که چیزی نیست حتما دعا میکنم...گفت تو اول قسم بخور....منم گفتم به جدم زهرا به پهلوی شکسته مادرم زهرا(س) قسم میخورم...گفتدعا کن که تکه تکه بشم...

گفتم یعنی چی؟؟ من هرگز این دعا رو نمیکنم...!!!

گفت تو هرگز شهید نمیشی...!!!!!!!!!گفتم چرا؟؟؟؟؟گفت چون تو دروغ گفتی...چون به مادرت زهرا وفادار نبودی......

منم عصبانی شدم و رفتم...........................................

چند روز بعد برگشتم .دلم هواش رو کرده بود....دیدم داره با قایق برمیگرده.گفتم سلام جوون بسیجی....

گفت سلام سید...دعا کریدی؟؟؟؟؟؟؟؟

گفتم معلومه که نه...!!!

گفت تو شهید نمیشی!!!!!!!!!!

چند روز بعد یه نفر منو از خواب بیدار کرد و گفت حاجی ، حاج علی پرید...!!!!!!!!!!!!!!!

رفتم لب شط... دیدم دست راستش روی زمینه...پای چپش تا زانو روی زمین افتاده...پای راستش  از بدنش جدا شده....بدنش پر از ترکشه...صورتش غرق خون و اشکه...

سرش رو گرفتم تو بغلم....

یهو دیدم به آرومی گفت:دعام کردی سید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

...سعی کنیم راه شهدا را ادامه بدهیم...

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فدائیان ولایت و آدرس fadaeion.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 35
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 36
بازدید ماه : 35
بازدید کل : 24749
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

سایت خدماتی بیست تولز